افغانستان و منطقه در آستانه‌ی گذار به ناسیونالیسم قومی

هنگامی که خط قطار از دهلی تا چمن کشیده می‌شد، امیر عبدالرحمان‌خان آن را معادل فرو بردن کاردی در عضوی از بدن خود دانست. این نقل تاریخی، ثبت‌شده در مکاتبات با لندن، بیانگر عمق احساس تحقیر امیر در برابر سیاست‌های استراتژیک بریتانیا بود.

هنگامی که خط قطار از دهلی تا چمن کشیده می‌شد، امیر عبدالرحمان‌خان آن را معادل فرو بردن کاردی در عضوی از بدن خود دانست. این نقل تاریخی، ثبت‌شده در مکاتبات با لندن، بیانگر عمق احساس تحقیر امیر در برابر سیاست‌های استراتژیک بریتانیا بود. هدف اصلی بریتانیا، جلوگیری از نفوذ روسیه در نیم‌قاره هند بود و مناطق حساس مانند چمن، چترال و رشته‌کوه‌هایی که بعدها خط دیورند از آن گذشت، به‌عنوان نقاط کلیدی استراتژیک، اهمیت ویژه داشتند. در مقابل، بریتانیا با ارائه‌ی کمک‌های مالی، نظامی و مشاوره‌ای گسترده، امیر را در سرکوب ترکستان، هزاره‌جات و قطغن همراهی کرد تا ساختار قدرت او تقویت شود.

این پیشینه، زمینه‌ساز درک تحولات کنونی میان طالبان و پاکستان است؛ تنش‌های اخیر نه صرفا اختلاف مرزی بلکه ادامه‌ی روند تاریخی است که هزینه‌های سنگینی بر منطقه تحمیل کرده است.

بااین‌حال، خط‌کشی مرزی تنها مختص افغانستان نبود؛ ملت‌های زیادی تحت تأثیر استعمار، مرزهایی تحمیل‌شده دریافت کردند. بسیاری از آن‌ها توانستند با پذیرش این مرزها، ثبات سیاسی و اجتماعی ایجاد کنند، اما افغانستان نتوانست چنین حس و مشروعیت جغرافیایی را در میان باشندگانش شکل دهد، به‌طوری که هنوز «خط دیورند» به‌عنوان عامل تنش‌زا بر این منطقه سایه افکنده است.

اسلام؛ عامل انسجام موقت در برابر دشمن بیرونی

در قرن بیستم، اسلام سنّتی نقش عامل وحدت بخش اجتماعی را ایفا کرد و برای چند دهه توانست مردم افغانستان را تا حدی منسجم نگه دارد. جنگ علیه بریتانیا در سده نوزدهم تا شوروی در سده بیستم، اقوام گوناگون را موقتا زیر پرچم دین گرد هم آورد. در پاکستان نیز، اسلام سنگ بنای اصلی تشکیل این کشور در برابر هندوییسم بود. در آسیای میانه، به‌ویژه در دوران شوروی، برخی برای حفظ ایمان خود به افغانستان پناه می‌بردند و با آن احساس پیوند می‌کردند.

اما این انسجام بیش از هر چیز بر وجود «دشمن مشترک بیرونی» استوار بود. با فروپاشی شوروی و پایان نفوذ بریتانیا، آن تهدید بیرونی از میان رفت و کشش‌های قومی جایگزین پیوندهای مذهبی شدند. اکنون با وجود حاکمیتی با شعار اسلامی در کابل، تمایلات قومی جای همبستگی مذهبی را گرفته است. در غیاب دشمن خارجی، اسلام دیگر نمی‌تواند نقش مؤثری در وحدت ملی ایفا کند. گرایش‌های قومی با شتاب در حال قدرت‌گیری هستند و حتی جنبشی چون طالبان، با حفظ بنیادگرایی مذهبی، در عمل به جنبشی با محوریت ناسیونالیسم پشتونی بدل شده است. این دگرگونی در ترکیب کابینه‌ی طالبان در کابل، تفاوت رفتار آنان با اقوام غیرپشتون، نزدیکی استراتژیک به هند و درگیری‌های اخیر با پاکستان به وضوح قابل مشاهده است.

رشد ناسیونالیسم قومی و آرمان پشتونستان

درگیری‌های مرزی طالبان با پاکستان و حمایت گسترده‌ی پشتون‌ها، به‌ویژه در افغانستان، تجلی آرمان دیرینه‌ی بازنگری مرزی است. از شعارهای تاریخی چون «پشتون‌های این سوی مرز و آن سوی مرز همه از نژاد افغان هستند» تا فعالیت‌های معاصر سازمان‌هایی مانند «تحریک تحفظ پشتون‌ها»، همگی نشانه‌های آشکار ناسیونالیسم قومی هستند. برخی رهبران این جنبش‌ها بارها بر ضرورت یک «افغانستان بزرگ» تأکید کرده‌اند. طالبان اسلام‌گرا نیز در هر دو سوی مرز، آینده‌ی خود را در چنین گرایشی ترسیم می‌کنند. به‌عنوان نمونه، اظهارات اخیر آقای نبی عمری، معاون وزیر داخله‌ی طالبان درباره‌ی بازپس‌گیری خاک‌های ازدست‌رفته‌ی افغانستان از پاکستان، نمونه‌ای از حمایت‌ از این گرایش در رهبری طالبان محسوب می‌شود. بااین‌حال، رشد گرایش‌های قومی محدود به پشتون‌ها نبوده و دیگر اقوام نیز به سرعت نسبت به حفظ هویت و منافع خود حساس شده‌اند. ازبک‌ها، تاجیک‌ها و هزاره‌ها دیگر تمایلی به پذیرش سلطه‌ی سیاسی و فرهنگی پشتون‌ها ندارند. هم‌زمان، تحرکات مشابه در کشورهای هم‌تبار منطقه نشان می‌دهد که ناسیونالیسم قومی مرزهای افغانستان را در شمال نیز تحت تأثیر قرار خواهند داد. حمایت‌های نمادین و سیاسی تاجیکستان از همتباران خود در افغانستان، به تقویت این گرایش‌ها انجامیده است.

چالش‌های پشتون‌ها در بیان آرمان‌ تجزیه‌طلبی

با توجه به رشد ناسیونالیسم قومی، رفتار سیاسی پشتون‌ها در دو سوی مرز پاکستان و افغانستان نقش مهمی در مدیریت آرمان‌های قومی ایفا می‌کند. بااین‌حال، در پاکستان چهره‌های برجسته‌ی پشتون کمتر با شعارهای صریح تجزیه‌طلبانه وارد میدان می‌شوند. از فعالان «تحریک تحفظ پشتون‌ها» تا اعضای «تحریک طالبان پاکستان»، همه با احتیاط عمل می‌کنند تا بهانه‌ای برای سرکوب از سوی دولت فراهم نشود. این در حالی است که گرایش‌های قومی همچنان در ناخودآگاه جمعی آنان زنده است، هرچند به‌صورت آشکار بیان نمی‌شود. البته تفاوت در درک جمعی پشتون‌ها در پاکستان، همراه با حضور گسترده‌ی آنان در دولت و فعالیت‌های اقتصادی فعال، می‌تواند تأثیر قابل‌توجهی بر نحوه‌ی رفتار سیاسی آنان داشته باشد.

در مقابل، در افغانستان، این آرمان‌ها اغلب به شکل علنی و بی‌پرده مطرح می‌شوند. تفاوت رویکرد میان دو سوی مرز، زمینه‌ای برای سردرگمی و پرسش‌های اقوام غیرپشتون ایجاد کرده و نشان می‌دهد که آرمان قومی پشتون‌ها در عمل پیچیدگی‌های فراوان دارد. این اقوام می‌پرسند چرا هیچ گروه برجسته‌ی پشتون در پاکستان آشکارا از تجزیه سخن نمی‌گوید، در حالی که هم‌تباران آنان در افغانستان آزادانه این آرمان را دنبال کرده و بحران با پاکستان را تشدید می‌کنند. برخی این رفتار را «عشق یک‌طرفه» تعبیر می‌کنند، اما واقعیت پیچیده‌تر است؛ اعلام آشکار استقلال‌طلبی در پاکستان به معنای اعلام جنگ با دولتی است که دارای ارتش منظم و نهادهای قدرتمند است.

همچنین رخدادهای اخیر، به‌ویژه بازگشت طالبان به قدرت در کابل در آگست ۲۰۲۱، چشم‌انداز تازه‌ای از این بازی پیچیده ارائه کرده و پنجره‌ای برای درک بهتر معادله میان آرمان‌های قومی و ملاحظات عملی گشوده است. این شرایط نشان می‌دهد که آرمان‌های قومی پشتون‌ها، علی‌رغم تمایل و انگیزه، همواره با محدودیت‌های عملی و سیاسی پیچیده‌ای مواجه بوده است.

آرمان‌گرایی قومی و واقعیت‌های میدانی

هیگل، فیلسوف آلمانی، می‌گفت که «واقعیت، معقول است». این دیدگاه فلسفی، زمینه‌ای برای بررسی تضاد میان آرمان‌های قومی و منافع جمعی فراهم می‌کند. بر این اساس، اگرچه احساسات هواداران پشتونستان بزرگ ممکن است از منظر محاسبات سیاسی یا اقتصادی غیرمنطقی جلوه کند، اما خود این احساسات به‌عنوان یک واقعیت اجتماعیِ نیرومند و انکارناپذیر وجود دارد. رفتار جمعی پشتون‌ها را می‌توان نمونه‌ای از آرمان‌گرایی قومی دانست که گاه از مرزهای عقلانیت محض فراتر می‌رود. از این منظر، حمایت گسترده‌ی پشتون‌ها از طالبان در تقابل با پاکستان، ریشه در عمق همین آرمان‌خواهی قومی دارد.

این دیدگاه، زمینه‌ای را فراهم می‌کند تا به بررسی پیامدهای واقعی و ملموس این آرمان‌ها در عرصه‌ی سیاسی و اقتصادی بپردازیم.

  1. آرمان قومی و تضاد با منافع اقتصادی:

جدایی احتمالی مناطق پشتون‌نشین از پاکستان به معنای محرومیت از دسترسی به بندر استراتژیک کراچی خواهد بود. این بندر که یکی از کانون‌های اصلی سرمایه‌گذاری و فعالیت اقتصادی پشتون‌ها در پاکستان محسوب می‌شود، چنان اهمیتی دارد که اتحاد جماهیر شوروی روزگاری برای دستیابی به آن هزاران سرباز را قربانی کرد. با این وجود، برای ناسیونالیستها، رؤیای پشتونستان بزرگ از هر محاسبه‌ی اقتصادی پررنگ‌تر و جذاب‌تر است. تاریخ بارها نشان داده که انگیزه‌های هویتی و آرمانی می‌توانند بر منطق سود و زیان مادی پیشی بگیرند.

با وجود تضاد آشکار میان آرمان‌های قومی و منافع اقتصادی، پشتون‌ها به‌دنبال تحقق رؤیای تاریخی خود هستند، حتی اگر این امر پیامدهای بزرگی برای افغانستان کنونی داشته باشد.

  • بهای آرمان‌گرایی بر افغانستان کنونی

پشتون‌ها در این قمار تاریخی ممکن است بخش عمده‌ای از افغانستان کنونی را از دست بدهند. قدرت‌گیری طالبان اعتمادبه‌نفس ناسیونالیستها را افزایش داده و این توهّم را تقویت کرده که می‌توانند سرزمینی از آمو تا اتک را اداره کنند و حتی برخی بلوچستان را نیز جزئی از قلمرو آرمانی خود پندارند. بااین‎حال، ناسیونالیسم قومی در اقوام غیرپشتون نیز در همین مدت رشد چشم‌گیری داشته و بسیاری از این اقوام در نیمه‌ی شمالی افغانستان ممکن است در برابر تلاش‌ها برای تحقق «افغانستان بزرگ» مخالفت کنند. درگیر شدن در دو سمت، شاید سخت‌ترین سناریو باشد، بااین‌حال، بسیاری از هواداران پشتونستان این خطرات را بهای لازم برای تحقق رؤیای دیرینه‌ی قومی خود می‌دانند، حتی اگر به فروپاشی کامل دولت و ملت کنونی افغانستان بینجامد.

  • سرخوردگی و شکاف‌های عمیق‌تر

علی‌رغم سلطه‌ی تاریخی پشتون‌ها بر ساختار سیاسی افغانستان، ناسیونالیستهای پشتون هیچ‌گاه احساس مالکیت کامل بر این کشور نداشته‌اند. تنوع فرهنگی و قومیتی کشور مانع از آن شده که پشتون‌ها از نظر فرهنگی و اجتماعی، احساس تسلط یا پیوند بی‌چون‌وچرا با این سرزمین داشته باشند. از همین‌رو، موجودیتی به‌نام «افغانستان» نتوانسته توقعات تاریخی و هویتی پشتون‌ها را به‌طور کامل ارضا سازد؛ به‌گونه‌ای که از اندیشیدن به ایده‌ی «پشتونستان بزرگ» بی‌نیاز شوند. این احساس، شاید یکی از ریشه‌های اصلی بی‌ثباتی مزمن افغانستان باشد؛ کشوری که در آن هیچ گروه قومی، از جمله پشتون‌ها، نتوانسته آن اکثریت مسلط و یکپارچه‌ای را پدید آورد که ترک‌ها در ترکیه یا فارس‌ها در ایران شکل داده‌اند.

این شکاف‌ها و سرخوردگی‌ها در کنار نابرابری‌های نظامی و اقتصادی منطقه، عرصه را برای رقابت‌های پیچیده‌ی قومی و سیاسی آماده می‌کنند.

  • نابرابری نظامی و اقتصادی

تحولات اخیر نشان می‌دهد که پاکستان همچنان از برتری نظامی کلاسیک برخوردار است، اما طالبان و نیروهای همسو با آنان به‌دلیل دسترسی به تجهیزات پیشرفته‌ی باقی‌مانده از نیروهای امریکایی و تکیه بر پیوندهای قومی و انگیزه‌های ایدئولوژیک، از ظرفیت رزمی متفاوتی بهره می‌برند. در این میان، شکنندگی اقتصادی پاکستان و نقش غیرمستقیم هند در تشدید تنش‌ها، به عاملی تبدیل شده که می‌تواند حرکت‌های قومی را در مرزهای آن کشور فعال‌تر سازد. در مجموع، برتری نظامی به ‌تنهایی نمی‌تواند تضمین‌کننده‌ی سلامت پاکستان در برابر شورش‌های داخلی یا اقدامات نظامی احتمالی از سوی مرزهای افغانستان باشد.

آینده محتمل؛ همکاری یا فروپاشی

منطقه هنوز به نقطه‌ی بی‌بازگشت نرسیده است و راهکارهای نظری برای مدیریت تنوع قومی و جلوگیری از فروپاشی وجود دارد. تجربه‌ی کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم می‌تواند الگویی الهام‌بخش باشد؛ جایی که رقابت قومی به همکاری منطقه‌ای تبدیل شد و ناسیونالیسم بسته جای خود را به هم‌زیستی فراملی داد. در چنین چارچوبی، مرزها مانعی برای ارتباطات فرهنگی و اقتصادی نخواهند بود و منافع مشترک منطقه‌ای می‌توانند جای خصومت‌های تاریخی را بگیرند.

بااین‌حال، فقدان نهادهای منطقه‌ای مؤثر و بلوغ سیاسی لازم، تحقق این چشم‌انداز را در کوتاه‌مدت دشوار ساخته است. پاکستان، که از ابتدا به ماهیت ناسیونالیستی خواسته‌های پشتون‌ها آگاه بوده، همواره با بدگمانی به حکومت‌های کابل و جنبش‌های پشتون نگریسته و تلاش کرده است با سیاست‌هایی غیرسازنده در معادلات افغانستان مداخله کند. در سوی دیگر، کابل نیز ظرفیت لازم برای تعامل مسئولانه را ندارد و سیاستی قمارگونه در پیش گرفته است که نه‌تنها منافع پشتون‌ها بلکه ثبات خود افغانستان و کل منطقه را به مخاطره می‌اندازد.

با توجه به این واقعیت‌ها، به نظر می‌رسد منطقه بیش از آن‌که به‌سوی همکاری حرکت کند، به سرعت در مسیر سناریوی دوم، یعنی «درگیری‌های طولانی‌مدت و فروپاشی احتمالی ساختارهای موجود»، پیش می‌رود. تشدید روزافزون گرایش‌های قومی، بحران عمیق اقتصادی پاکستان، بی‌میلی جامعه‌ی جهانی به مداخله‌ی مجدد و دسترسی طالبان به تسلیحات پیشرفته‌ی امریکایی، همه احتمال شعله‌ورشدن درگیری‌های قومی و موج‌های تجزیه‌طلبی را افزایش داده‌اند.

با این وجود، حتی در این فضای متشنج، تقریبا تمامی جریان‌های با نفوذ پشتون در پاکستان، از طالبان گرفته تا رهبران سکولار، در اصل آرمان قومی اشتراک نظر دارند، هرچند هنوز به صراحت سخنی از «جنگ استقلال‌طلبانه» بیان نمی‌کنند. این واقعیت، هم هشداردهنده و هم روشن‌کننده است که آرمان‌های قومی، چه در شرایط همکاری و چه در سناریوی بحران، نیرویی تعیین‌کننده در سرنوشت منطقه باقی می‌مانند.

نمونه‌های جهانی و واکنش جامعه‌ی بین‌المللی در برابر تجزیه‌خواهی

در برخی کشورهای توسعه‌یافته، جنبش‌های تجزیه‌طلب مانند کبک در کانادا، کاتالونیا در اسپانیا و فلامان‌ها در بلژیک، عمدتا از مسیر گفت‌وگو، اصلاحات ساختاری و امتیازدهی سیاسی مهار شده‌اند. به‌عنوان مثال، در بلژیک، فدرالیسم پیشرفته و نرم ساختن مرزهای ملی در چارچوب اتحادیه‌ اروپا، انگیزه‌ی جدایی را کاهش داده است. این کشور، با آن‌که نه وحدت عاطفی قدرتمندی میان اقوام خود دارد و نه تمایل واقعی به تجزیه، توانسته است به یکی از مرفه‌ترین جوامع جهان و پایتخت اتحادیه‌ اروپا تبدیل شود. این نمونه نشان می‌دهد که راهکارهای سیاسی و نهادی می‌توانند جایگزین تنش‌های قومی شوند و جدایی را در مسیر گفت‌وگو مدیریت کنند.

در خاور میانه، وضعیت متفاوت است. کردها نزدیک به یک قرن و بلوچ‌ها در دهه‌های اخیر درگیر مبارزه برای خودمختاری یا استقلال بوده‌اند. با عقب‌نشینی نسبی حزب کارگران کردستان (پ‌ک‌ک) از فعالیت‌های مسلحانه، وضعیت کردها، حداقل در ترکیه، در حال تغییر است. اما پشتون‌ها در شرایط متفاوتی قرار دارند؛ آنان از ضعف ساختاری پاکستان بهره‌مند هستند و بخشی از نخبگان پشتون، به‌ویژه در ارتباط با طالبان، خود را در موقعیتی نسبتا مناسب برای تحقق آرمان «پشتونستان» می‌بینند. انبوه تسلیحات مدرن در دست طالبان افغانستان و توان رزمی قابل توجه طالبان پاکستان، موازنه‌ی قدرت را به‌گونه‌ای تغییر داده است که پشتون‌ها نسبت به دیگر جنبش‌های تجزیه‌طلب، به‌ویژه کردها، احساس فرصت بیشتری برای موفقیت دارند.

این نمونه‌های تاریخی نشان می‌دهد که حتی در مناطق پرتنش، موازنه‌ی قدرت و واقعیت‌های میدانی نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت آرمان‌های قومی دارند.

به‌طور کلی، جامعه‌ی جهانی با هرگونه تجزیه‌طلبی مخالفت می‌کند و آن را تهدیدی برای ثبات بین‌المللی می‌داند. بااین‌حال، تجربه نشان داده است هنگامی که هزینه‌های انسانی و دشمنی‌های قومی از آستانه‌ی بازگشت‌ناپذیر فراتر رود، جهان ناگزیر به پذیرش واقعیت‌های جدید می‌شود. در چنین شرایطی، حتی آرمان‌هایی که پیش‌تر غیرمنطقی یا غیرواقع‌گرایانه به نظر می‌رسیدند، در برابر خون‌ریزی‌های گسترده مشروعیت می‌یابند. سودان جنوبی آخرین نمونه بود و پیش‌تر، فروپاشی یوگسلاوی و تقسیم بالکان، پس از تجربه‌ی فاجعه‌بار، به تولد کشورهایی انجامید که زمانی وجودشان ناممکن به نظر می‌رسید.

تعریف ملت در مفهوم سنّتی و مدرن و جایگاه افغانستان

اما فراتر از تجربه‌های دیگر کشورها، مسئله‌ی افغانستان به خود مفهوم «ملت» بازمی‌گردد؛ مفهومی که هنوز در این سرزمین تحقق کامل نیافته است.

در مفهوم سنّتی، «ملت» مجموعه‌ای از انسان‌ها است که از نظر نژادی، زبانی، دینی، فرهنگی و تاریخی با یکدیگر اشتراک دارند. افغانستان با تنوّع گسترده‌ی قومی و فرهنگی‌اش در این تعریف به ‌سختی می‌گنجد. اما مفهوم مدرن ملت، معیارهای متفاوتی دارد؛ در این نگاه، ملت نه براساس هم‌خونی یا اشتراک تاریخی بلکه بر پایه‌ی احساس تعلق مشترک به یک سرزمین و آینده‌ی سیاسی واحد تعریف می‌شود؛ احساسی که می‌تواند میان گروه‌هایی با پیشینه‌های متفاوت نیز شکل گیرد. این تفاوت مفهومی، درک علت دشواری ایجاد هویت ملی واحد در افغانستان را روشن می‌کند.

بااین‌حال، تحولات اخیر، به‌ویژه موضع‌گیری متضاد مردم در منازعه با پاکستان، نشان می‌دهد که جامعه‌ی افغانستان نه‌تنها از چنین احساس تعلق مشترکی برخوردار نیست بلکه شکاف‌های قومی در آن عمیق‌تر شده است. این امر بیانگر آن است که مردم افغانستان هنوز در قالب تعریف مدرن و «آسان‌تر» ملت نیز به هویت ملی واحد و فراگیر دست نیافته‌اند.

یووال نوح حراری، مورخ معاصر، معتقد است که ملت‌ها بیش از آن‌که بر سر واقعیت‌ها دچار بحران شوند، به‌خاطر روایت‌های خیالی خود از مسائل دچار بحران می‌شوند. در افغانستان امروز، روایت‌های مختلف درباره‌ی آینده‌ی کشور، به‌ویژه در موضوع مرزها، به‌ سرعت به نقطه‌ی بحرانی نزدیک می‌شوند؛ موضوعی که ضرورت بازنگری در راهکارهای سیاسی و اجتماعی برای یافتن راه‌حل‌های عملی را دوچندان می‌کند.

جمع‌بندی؛ گذار تاریخی و پیامدهای احتمالی

منطقه در آستانه‌ی گذار به ناسیونالیسم قومی قرار دارد؛ فرآیندی که می‌تواند پیامدهای پیچیده‌ای برای ساختارهای سیاسی و اجتماعی افغانستان و پاکستان به همراه داشته باشد.

تحلیل تجربیات تاریخی نشان می‌دهد که فقدان گفت‌وگوی فراگیر و عدم بازتعریف عادلانه‌ی قدرت میان اقوام، می‌تواند به تشدید تنش‌ها و بحران‌های میان‌قومی منجر شود. در غیاب نهادهای منطقه‌ای کارآمد و ظرفیت کافی برای مدیریت اختلافات، خطر بروز درگیری‌های مسلحانه یا افزایش فشارهای تجزیه‌طلبانه وجود دارد.

برای کاهش این ریسک‌ها، بازیگران داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی نیازمند طراحی و اجرای مکانیسم‌های گفت‌وگوی ساختاریافته، بازتوزیع قدرت به شکل متوازن و تقویت ظرفیت‌های مؤسسات مدنی و سیاسی هستند. چنین رویکردی می‌تواند مسیر گذار تاریخی را از حالت بحران‌آمیز به مدیریت‌شده تغییر دهد و از فروپاشی نهادهای موجود جلوگیری کند.

منبع: روزنامه اطلاعات روز

لینک:

https://www.etilaatroz.com/244358/afghanistan-and-the-region-on-the-brink-of-transition-to-ethnic-nationalism

کد خبر 25436

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 4 =